یک شعر

این شعرو دایی امین برا من گفته 

من هم بهش قول دادم بزرگ که شدم جوابشو با شعر بدم... 

 

 

تو که اون صورتت مثل یه ماهه
فدای چشم تو چون که سیاهه
طلوع زندگی بر تو مبارک
الا ای حضرت ماهان،،سه ماهه

تب

دیروز مامان خیلی نگران شده بود 

آخه فکر می کرد من تب دارم. من هم هرچی براش ادا درمی آوردم که بابا من چیزیم نیست اون متوجه نمی شد. 

آخه من هنوز زبونم باز نشده که بهش بگم مامان جون من سالمم و هیچ تبم ندارم. به خاطر همین باید با خندیدن و شیطونی کردن بهش میفهموندم که اونم هیچ متوجه نمیشد. 

دیگه حسابی کلافه شده بودم از دستش. 

دیگه کار به جایی کشید که به بابا زنگ زد اومدش و منو بردن دکتر. 

بعدش هم خاله دکتر منو معاینه کرد و گفت چیزیش نیست از شما هم سالمتره. مامان خیلی خوشحال شده بود. اینو تو چهره اش دیدم. 

بعد خاله دکتر گفت ماهان چند سالشه.مامان گفت دوماهشه.بعد خاله دکتر گفت ماشاالله بهش نمیاد. میخوره ۶-۵ ماهه باشه چه قدی کشیده. بعد من یاد برنج دانه بلند محسن افتادم و خندم گرفت.خاله دکتر هم لپمو گرفت و به مامان گفت که این خیلی شیطونه. من باز خندیدم و مامان و بابا و خاله دکتر هم زدن زیر خنده .... 

اینم چند تا عکس از خودم.. 

البته مامان میگه که من زیاد میخوابم چون تو بیشتر عکس هایی که از من گرفته خوابم.. 

اینم تقصیر خودشه دیگه موقعی که من خوابم ازم عکس میگیره  بعد به عکسام نیگا میکنه میبینه که خوابم فکر میکنه زیاد میخوابم.. اینم این جوریه دیگه چی کارش میشه کرد... 

 

 

الهی قربون خودم برم نیگاش کن وایییییییییی  

 

 

 

هی بیدار شو دیگه بسه چه قدر میخوابی..  

 

 

 

مامان تورو خدا این چه لباسیه که دادی من پوشیدم این جونوره از خودم بزرگتره...  

 

 

 

 

بازم خواب... 

  

 

 

میای با هم بازی کنیم؟؟؟؟ 

 

 

 

واییییی چقدر سردمه!!!!!!!!!!!!!! 

 

 

 

 

 

 

 

اینو مامان به زور گذاشت رو چشمام به خدا من مقصر نیستم.. 

 

 

 

 

آخییییییییییششششششششششش راحت شدمااااا 

 

 

 

 

 مامان دیشب تو خواب چقدر بوسیدمت.. بوسسسسسسسسس

 

 

 

 

نههههه!!!! من که باور  نمی کنم!!!!!!!!!!

سلام

سلام بچه ها بالاخره من هم اومدم تو دنیاتون.........